ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

سلام به وبلاگ ترس و امید خوش آمدید...

هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن!

مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،

بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بــه دنـیـاست

تـا سجـده کـنـنـد ... ولـو یـک سـجـده !

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

امیرالمومنیــن علیه السلام :

در شگفتـم از کسی که می بینــد هر روز از جان و عُمــر او

      کاستـه می شود ، امّا بــرای مــرگ آماده نمی شود.

غـررالـحـکــم ، ج4 ، ص336


 

  • منتظر تنها

هرجا کم آوردی ، حوصله نداشتی، گرفته بودی ،

پول نداشتی ، کار نداشتی ، باطریت تموم شد ، تسبیح رو بردار

صد بار بگو استغفرالله ربی و اتوب علیه آروم میشی

استغفار آثار فوق العاده زیادی دارد و فقط برای آمرزش گناه و توبه نیست...

تصویر نوشته های زیبا از آیت الله مجتهدی تهرانی در ادامه

  • منتظر تنها

ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻋﻠﻤﺎﯼ ﺍﻫﻞ ﺗﺴﻨﻦ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ ( ﺻﺎﺣﺐ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﻐﺪﯾﺮ)

ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﺮﻑ ﺷﺎﻡ ﺩﻋﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ . ﺍﻣﺎ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ ﺍﻣﺘﻨﺎﻉ ﻣﯽ ﻭﺭﺯﺩ

ﻭ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ . ﺁﻧـﻬﺎ ﺍﺻـﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺠﻠﺲ

ﺧﻮﺩ ﺑﺒﺮﻧﺪ .

ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺯﯾﺎﺩ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ ﺩﻋﻮﺕ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﺩ ﻭ ﺷﺮﻁ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ

ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﺻـﺮﻑ ﺷـﺎﻡ ﺑﺎﺷﺪ ﻭﻫﯿﭻ ﮔﻮﻧﻪ ﺑـﺤـﺜـﯽ ﺻﻮﺭﺕ ﻧـﮕـﯿـﺮﺩ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﯿﺰ

ﻣﯽ ﭘﺬﯾﺮﻧﺪ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﺻﺮﻑ ﺷﺎﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻋـﻠﻤـﺎﯼ ﺍﻫـﻞ ﺳـﻨـﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ

ﺟﻤﻊ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻋﻠﻤﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ (ﺣﺪﻭﺩ 70 ﺍﻟﯽ 80 ﻧﻔﺮ) ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ

ﺑﺤﺚ ﺭﺍ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ ﮔﻔﺖ : ﻗـﺮﺍﺭ ﻣﺎ ﺍﯾـﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺤﺜﯽ

ﺻﻮﺭﺕ ﻧﮕﯿﺮﺩ ...

ﺍﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ : ﭘـﺲ ﺑـﺮﺍﯼ ﻣﺘـﺒﺮﮎ ﺷﺪﻥ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﺎ ﻫﺮ ﻧﻔﺮ

ﯾﮏ ﺣﺪﯾﺚ ﻧﻘﻞ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺠﻠﺲ ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﮔﺮﺩﺩ . ﺿﻤﻨﺎً ﺗﻤﺎﻡ ﺣﻀﺎﺭ ﺩﺭ ﺟﻠﺴﻪ

ﺣﺎﻓﻆ ﺣﺪﯾﺚ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺣﺎﻓﻆ ﺣﺪﯾﺚ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺻﺪ ﻫﺰﺍﺭ

ﺣﺪﯾﺚ ﺣﻔﻆ ﺑﺎﺷﺪ. ﺁﻧﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﯾﮑـﯽ ﯾـﮑﯽ ﺣـﺪﯾﺚ ﻧـﻘـﻞ ﮐـﺮﺩﻧﺪ ﺗﺎ 

ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺑﻪ ﻋﻼﻣﻪ ﺍﻣﯿﻨﯽ ﺭﺳﯿﺪ .

  • منتظر تنها

پیامبر اکرم (ص):

خداوند وقتی بخواهد بنده ای را هلاک کند حیا را از او میگیرد، وقتی حیا از او گرفته شد منفور میگردد.

  • منتظر تنها

حاج اسماعیل دولابی:

می‌گـویند پـسـری در خانه خیلی شـلـوغ‌ کاری کـرده بـود. هـمـه‌ی

اوضاع را به هم ریخته بود وقتی پدر وارد شد،

مادر شکایت او را به پدرش کرد.

پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.

پسر دید امروز اوضاع خیـلی بی‌ریــخــت است، هــمــه‌ی درها هم

بسته است، وقــتـی پـدر شلاق را بالا برد، پسر دید کـجا فرار کند؟

راه فراری ندارد!

خودش را به سینه‌ی پدر چـســباند شــلاق هم در دست پدر شــل 

شد و افتاد شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی

خدا فرار کنید: وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله

  • منتظر تنها

اگر برای رفع  مظلومیتهای  پــنـهـان امیرالمومنین (ع) اقدام میشد،


کار به مظلومیت آشــکـار حسین (ع) نمی کشید.


مظلومیت پــنــهان ، همان خوب عــمــل نکردن مردم در رکاب حضرت بود


اکثرکسانی که به مظلومیتهای پــنــهـان علی (ع) بی اعتنایی کردند


در ظلم آشـکار به اباعبدالله مشارکت کردند .


این انـتـقـام خداوند متعال از مردمی بود 


که در وقتش به خوبی علی (ع) را یــاری نکردند...

  • منتظر تنها

امام نقی(ع)

  • منتظر تنها

دلیل غیبت از منظرحاج آقا قرائتی:


اگر لامپی در یکـــ خیابانی بزنند،افرادی آمدند این لامپ را شکستند 


لامپ دوم را زدند،لامپ دوم را هم شکستند 


لامپ سوم را زدند،لامپ سوم را هم بشکنند


اگر یازده لامپ بزنند و مردم نااهل بشکنند حکم عاقلی دیگر می گوید: لامپ دوازدهمین را وصل نکـن ایـن ها هنوز آدم نشده‌اند،لیاقت ندارند بگذار در تاریکی باشند. 


یازده امام آمد و یازده چراغ هدایت را شــهــیــد کردند چراغ دوازدهمیـن را دیگر خداوند وصل نکرد ... 


می گوید: هر وقت آمادگی اش را دارید، شما هنوز متمدن نشده‌اید ایـن دلیل غیبت است ...


  • منتظر تنها

  امام على علیه‏ السلام : 

  مــبادا دشمنان خدا را دوسـت بدارى، 

  یا  دوستـیـت را نثار کسى جز دوسـتان خدا کنى،

  که هرکس مردمى را دوســت بدارد با آنان محشور شود.

  غرر الحکم : 2703 منتخب میزان الحکمة : 124

  • منتظر تنها

روزی بهلول در حالی که داشت از کوچه ای می گذشت شنید که

استادی به شاگردانش می گوید:

من امام صادق (ع) را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملا مخالفم!

یک اینکه می گوید: خداوند دیده نمی شودپس اگر دیده نمی شود

وجود هم ندارد

دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی

که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد

سوم هم می گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام میدهد

در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد

بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فورا کلوخ بزرگی به دست

گرفت و به طرف او پرتاب کرد

اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آنرا شکافت!

استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند

خلیفه گفت: ماجرا چیست؟

استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با

کلوخ به سرم زد و آنرا شکست!

بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟

گفت : نه

بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد

دوم مگر تو از جنس خاک نیستی؟ و این کلوخ هم از جنس خاک

پس در تو تاثیری ندارد.

سوم مگر نمی گویی که انسانـهـا از خود اختیار ندارند؟ پس من

مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم

استاد دلایل بهلول دیوانه را شنید و خجل شد و از جای برخاست 

و رفت !!!

  • منتظر تنها