ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

سلام به وبلاگ ترس و امید خوش آمدید...

هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن!

مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،

بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بــه دنـیـاست

تـا سجـده کـنـنـد ... ولـو یـک سـجـده !

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خدا» ثبت شده است

مردى نزد حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آمد و 

پرسید: یا امیرالمومنین ! به چه چیز خدایت را شناخته اى؟

فرمود: به واسطه شــکــسـتـن عزمها و تصمیمها، و چون بر انجام کارى 

اراده کردم موانع و قضا، حائل گردید و مقصودم عملى نشد پس فهمیدم

تدبیر کننده و عاقبت اندیش دیگرى است . 

پرسید: چه چیز سبب شد که خدا را سپاسگزارى نمایى؟

فرمود: دیدم که چه بلاهایى که از من دور کرده و بر دیگرى وارد نموده،

پس فهمیدم که بر من منت گذاشته و من هم او را شکر کردم .

پرسید: چه چیز سبب شده که به ملاقات و دیدار او علاقه مند گردى؟

فرمود: چون دیدم آیین فرشـتـگان و پیامبـرانـش را براى من برگـزیده و

نعمت را بر من تـمام کـرده دانـسـتـم خـدایى که این گونه مـرا گرامى

داشته هرگز فرامـوشم نـنـموده ، به همین سبب به دیدار او مـشتاق 

گردیدم.

توحید صدوق  باب 41 حدیث 6
  • منتظر تنها

پیامبر اکرم (ص):

خداوند وقتی بخواهد بنده ای را هلاک کند حیا را از او میگیرد، وقتی حیا از او گرفته شد منفور میگردد.

  • منتظر تنها

حاج اسماعیل دولابی:

می‌گـویند پـسـری در خانه خیلی شـلـوغ‌ کاری کـرده بـود. هـمـه‌ی

اوضاع را به هم ریخته بود وقتی پدر وارد شد،

مادر شکایت او را به پدرش کرد.

پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، شلاق را برداشت.

پسر دید امروز اوضاع خیـلی بی‌ریــخــت است، هــمــه‌ی درها هم

بسته است، وقــتـی پـدر شلاق را بالا برد، پسر دید کـجا فرار کند؟

راه فراری ندارد!

خودش را به سینه‌ی پدر چـســباند شــلاق هم در دست پدر شــل 

شد و افتاد شما هم هر وقت دیدید اوضاع بی‌ریخت است به سوی

خدا فرار کنید: وَ فِرُّوا إلی الله مِن الله

  • منتظر تنها

موسى علیه‏ السلام از جانب حضرت حق به چهار چیز وصیت شد که 

بر تمام مردم واجب است به این چهار حقیقت توجّه کنند :

1ـ تا نمیدانى خـداونـد تو را آمـرزیـده به عیوب مردم کار نداشته باش

بلکه در فکر وسیله آمرزش خویش باش.

2ـ تا نمیدانى گنج‏هاى خزائن من تمام شده از براى روزى غصه مخور

که آنچه مقدر توست به آن میرسى .

3 ـ تا نمیـ‏دانى سلـطـنـت و حکومت من خاتمه پیدا کرده به کـسـى

امیدوار مباش .

4 ـ تا خبر مرگ شیطان این دشمن خطرناک به تو نرسیده از مکر او

ایمن مباش .

به حضرت وحى شد : 

مـرا دوسـت داشـتـه باش و مردم را نیز به محبـت مـن آراسته کن.

عرضه داشت : تو می‏دانى که تو را از همه بیشتر دوست دارم ، اما

بندگانت را چگونه به محبتت بخوانـم ؛ پاسـخ آمد نعمت‏هایى را کـه 

به آن‏ها داده‏ام به یاد آنان آر تا قدردان نعمت شوند و از این طـریق 

به من علاقه‏ مند گردند ؛ زیرا دل‏ها به احسان صید می‏شود.


برگرفته از کتاب حکایتهای عبرت آموز استاد حسین انصاریان

  • منتظر تنها

 آدم ها سه دسته اند:

                                    عـینک

                                    ملحفه

                                    فـــرش

وقتی یک لکه ای بنشیند روی عینکت ، بلافاصله زود آن را با دستمال

کاغذی پاک می کنی

وقـتـی هـمـان لـکـه بـنـشـیـنـد روی ملحفه، می گـذاری سـر مـاه که 

لباس ها و ملحفه ها جمع شد، همه را با هم با چـنـگ می شویی...

وقتی همان لکه بنشیند روی فـرش، می گـذاری سر سال، با دسـتـه 

بیل به جانش می افتی.

خدا هم با بنده های مومنش مثل عینک رفتار می کند. بنده های پاک

و زلالی که جایـشان روی چـشـم است، تا خـطـا کـردنـد، بـلافـاصـلـه

حالشان را می گیرد (والبته در دنیا و خفیف) ...

دیـگـران را بـه مـوقـعش تـنبـیـه می کند آن هـم بـا چـنـگ و آن گـردن

کلفت هایش را می گذارد تا چرک هایشان جمع شود... 

قـرآن کـریـم: ما به کافران مهلت می دهیم تا بر کفر خویـش بـیـافزایند

و سر سال (یا قیامت، یا هم دنیا و هم قیامت) حسابی با دسـتـه بیل 

از شرمندگیشان  در می آید ...

  • منتظر تنها

  کارآمـوزی، پـس از یک مـراسـم طـولانی و خـسـتـه‌کنـنـده دعـای

صبحگاهی در صومعه، از پدر روحانی پرسید: آیا همه این نیایش‌ها

که به ما یاد می‌دهید، خدا را به ما نزدیک می‌کند؟

پدر گفت: با سوال دیـگری، جواب سوالت را می‌دهم. آیا همه این

نیایش‌ها که انــجام می‌ دهـی باعث می‌شود که خـورشید فـردا 

طلوع کند؟

کارآموز گفت: الـبـتـه که نه! خـورشـید طـبـق یک قـانـون کـیـهانی 

طلوع می‌کند.

پدر روحانی گفت: جـوابـت را گرفتی! خـدا به ما نـزدیـک است. چه

دعا بخوانیم و چه نخوانیم.

شاگرد عصبانی شد و گفت: یـعـنـی می گـویید تـمـام این دعـاها 

بی‌فایده است؟

پدر گفت:  نه. همانطور که اگـر صـبح زود از خـواب بـیـدار نـشوی،

طـلـوع خورشید را نمی‌بینی، اگر دعا هم نکـنـی، با ایـن که خـدا

هـمـواره نزدیک اسـت، اما هـرگز مـتـوجه حضورش نـمـی‌شوی...

  • منتظر تنها

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: 

مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.

بقال کاغذ رو گرفت و لیسـت نوشـته شده در کـاغـذ را فـراهم کـرد و به

دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: 

چون دختر خوبی هستی و به حرف مامـانت گـوش مـی‌ دی، می‌تونی

یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.

ولی دختر کوچولو از جـای خـودش تـکـون نخورد، مرد بقال که احساس

کرد دخـتـر بـچـه بـرای بـرداشـتـن شکتـلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: 

دخترم! خجالت نکش ، بیا جلو خودت شکلات هاتو بردار

دخترک پاسخ داد: عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه

شما بهم بدین؟ 

بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟ 

و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: 

آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

داشتم فکر می کـردم حـواسمون به‌ انـدازه ی بچه کوچـولو هم جـمـع

نیست که بدونیم و مطمئن باشیم که: مشت خدا از مشت ما بزرگتره

  • منتظر تنها