ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

سلام به وبلاگ ترس و امید خوش آمدید...

هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن!

مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،

بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بــه دنـیـاست

تـا سجـده کـنـنـد ... ولـو یـک سـجـده !

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

هیزم!

جمعه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ

پسر ایستاده بود کنار کوچه و گریه می کرد. مردی از بزرگان سامراء او را دید، آمد جلو

گفت: پسرجان! چرا گریه می کنی؟ نکند اسباب بازی می خواهی؟

گریه ندارد خودم برایت می خرم.

پسربچه نگاهش کرد، گفت:خدا ما را آفریده که بازی کنیم؟!

مرد هاج و واج نگاه می کرد گفت: پس چرا گریه می کنی؟

گفت: مادرم داشت نان می پخت، دیدم هرکار می کند چوب های بزرگ آتش نمی گیرد، 

چند تکه هیزم کوچک برداشت، آتش شان زد گذاشت کنار چوب های بزرگ، آن ها هم 

شروع کردند به سوختن، با خودم فکرکردم نکند ما از هیزم های ریز جهنم باشیم!

منبع: آفتاب نیمه شب، روایت داستانی زندگی امام حسن عسگری سلام الله علیه

نظرات (۲)

از اولین ساعات صبح 14 خرداد حضور خیل عظیم مردم که برای شرکت در مراسم سالگرد ارتحال امام به سوی حرم مطهر ایشان راهی بودند، قابل ملاحظه بود.
به لطف داشتن کارت ویژه جایگاه و پس از گذشتن از گیت های متعدد توانستیم وارد قسمتی شویم که کمی ویژه‌تر از جایگاه مردم عادی و البته دارای رده پائین تری نسبت به مسئولان است ، ولی دید خوبی هم نسبت به جایگاه داریم هم مردم.
ادامه در ...
http://sajjad-m.blog.ir/
اومدی تو وبلاگ نظر یادت نره ...
پاسخ:
سلام اومدم نظر هم دادم! ولی شما در مورد مطلب نظر ندادی!! اشکالی ندارد
سلام.مطالبتون زیباس.یه سوال خودتون مستقیما ازکتاب میبینید یاازجایی کپی میکنید؟؟؟
پاسخ:
سلام ممنونم ... کپی می کنم 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">