ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

سلام به وبلاگ ترس و امید خوش آمدید...

هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن!

مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،

بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بــه دنـیـاست

تـا سجـده کـنـنـد ... ولـو یـک سـجـده !

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

بی خبر می زدند مادر را

پشت در می زدند مادر را

زیر لب تا علی علی می گفت

بیشتر می زدند مادر را

عده ای با غلاف و بعضی هم

با سپر می زدند مادر را

کوچه وقتی شلوغ شد ، دیدم

صد نفر می زدند مادر را

لات های بی سر ُو پا وُ

خیره سر ، میزدند مادر را

.

شب غسلش ، حسن به بابا گفت

در گذر ، می زدند مادر را

...

بانوی ِ خانه را که آزردند

حیدرش را کشان کشان بردند

     

  • منتظر تنها