هنگامی که حـضـرت امـام رضـا (ع) در خراسان بود، جمعی از شیعیان از راه دور بـرای
زیارت امام (ع) به در خانهی ایشان آمدند دربان به نزد حضرت رفت تا برای آنها اجازهی
ورود بگیرد.
حضرت در پاسخ فرمود: فعلاً کار دارم، به آنها بگو بروند.
دربان پیام را رسانید و آنها رفتند روز بعد به در خانه آمدند. باز مثل روز قبل اجازه ی
ورود داده نشد و آنها برگـشـتند این کار دو ماه به طـول انجامید و هر بار که میرفتند،
اجازهی ملاقات به آنها داده نمیشد!
سرانجام نا امـیـد گـشته به دربان گـفتند: به حـضـرت عرض کن: ما از شـیـعـیان پدرتان
امیرمومنان علی (ع) هستیم. دشمنان ما نسبت به ما شماتت و سرزنش می کنند که شما
به ما اجازهی ملاقات ندادید اکنون سرافکنده باز می گردیم، و در برابر نـیـشخند مخالفان
درمانده و بیچاره خواهیم گشت. دربان پیام را ابلاغ کرد و این بار حضرت اجازهی ورود
دادند. وقتی به حضور امام (ع) رسـیـدنـد، سـلام کـردند، اما حـضرت پاسـخـشان را نــداد
و حــتی اجـازهی نـشـستن هـم به آنـهـا نــداد! آنها هـمچنان ایـسـتاده بودند و هر لـحـظـه
نگران تر میشدند، سرانـجـام لب به سخـن گشودند و گفتند:
ای فرزند رسول خدا! چه شده که ما اینگونه مورد بیمهری شما واقع شدهایم و بعد از دو
ماه سـرگـردانی، باز هم به ما بی اعـتـنایی می نـمایـیــد؟ ایـنگونه دیگر آبـرویی برای مـا
باقی نمی ماند.
- ۲ نظر
- ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۶