ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

سلام به وبلاگ ترس و امید خوش آمدید...

هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن!

مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،

بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بــه دنـیـاست

تـا سجـده کـنـنـد ... ولـو یـک سـجـده !

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بخشش» ثبت شده است

♥خدایـــــــــــــا♥
بابت هر شـبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛
بابت هر صبـحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛
بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛
بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛
بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را »تو« دانستم؛

مرا ببخش ...

  • منتظر تنها

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: 

مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.

بقال کاغذ رو گرفت و لیسـت نوشـته شده در کـاغـذ را فـراهم کـرد و به

دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت: 

چون دختر خوبی هستی و به حرف مامـانت گـوش مـی‌ دی، می‌تونی

یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.

ولی دختر کوچولو از جـای خـودش تـکـون نخورد، مرد بقال که احساس

کرد دخـتـر بـچـه بـرای بـرداشـتـن شکتـلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: 

دخترم! خجالت نکش ، بیا جلو خودت شکلات هاتو بردار

دخترک پاسخ داد: عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه

شما بهم بدین؟ 

بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟ 

و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: 

آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

داشتم فکر می کـردم حـواسمون به‌ انـدازه ی بچه کوچـولو هم جـمـع

نیست که بدونیم و مطمئن باشیم که: مشت خدا از مشت ما بزرگتره

  • منتظر تنها