ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

ترس و امید

خداوندا ببخش ما را برای گـنـاهـانـی که لذتش رفته اما مسئولیتش مانده...

سلام به وبلاگ ترس و امید خوش آمدید...

هـرگـز نـمـازت را تـرک مـکـن!

مـیـلیـون هـا نـفـر زیـر خـاک ،

بـزرگ تـریـن آرزویـشـان بـازگـشت بــه دنـیـاست

تـا سجـده کـنـنـد ... ولـو یـک سـجـده !

آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب

دوست داشتن

يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۰۰ ب.ظ

روزی دانشـجوی جوانی برای مشورت اومد و گفت: میخواهـم 

در دانشگاهمون کارفرهنگی بکنم، چه کار کنم بهتره؟


ازش پرسیدم: بلدی رخت و لباس بشویی؟


گفت: بله، بلدم! اما این چه ربطی به کارفرهنگی داره؟! مـن

میخوام کار فرهنگی کنم!


گفتم: حاضری لباس های هم اتاقیت رو توی خوابگاه بشویی؟


گفت: نه، کار سختیه. (بعد هم به شوخی ادامه داد) اینجا که

جبهه نیست تا ما از این جور ایثارگریا بکنیم..!


گفتم: جبهه نیست، ولـی هـم اتاقیت که آدم هست؟ تو برای

آدم بودن اون چقدر ارزش قائلی؟!


گفت: ممکنه بچه خوبی نباشه!!


گفتم: اتفاقا چون ممکنه بچه خوبی نـبــاشه دارم این سـئوالو

می‌پرسم! آیـا قیمـت آدم بودنـش بـرای تـو اینقدر هـسـت که

اگه یک وقت پـیـش اومـد بتونی با آرامـش و لذت، لباسـش رو

بشویی و بـگی دارم لباس یک انسان رو می‌شویَم؟!


صادقانه گفت: نه، من اینجوری نیستم....


صمیمانه گفتم: اگه یه انسـان، حـتی اینقدر پیش تو اهـمیت

نداره، چرا میخای برای هدایتش کار فرهـنـگی بـکنی؟! به تو

چه ربطی داره که نگران بـهشـت و جـهـنم مردم باشی؟! تو

که آدمـا رو دوسـت نداری چـیـکار به سرنوشت شون داری؟!


کتاب انتظار عامیانه،عالمانه،عارفانه / ص۲۲

  • منتظر تنها

نظرات (۱)

  • بهمن علی بخشی
  • سلام و خداقوت ...
    پاسخ:
    سلام ممنون
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">